برای اولین بار خواستم به مادر کتاب هدیه دهم. همیشه اهل مطالعه بوده. قبلترها کمتر، حالا اما بیشتر. برای همین رفتم نشر افق. لا به لای قفسه های کتابخانه را میگشتم و دور میزدم که چشمم خورد به  " در فاصله ی دو نقطه. " خود زندگینامه ایران درودی. درمورد این کتاب خیلی شنیده بودم. کاملا مناسب بود برای مادر. با اشتیاق خریدمش. همین طور یک دسته گل خوشگل مملو از گلهای زرد و زرشکی که  در زرورق بی رنگ پیچیده شد. در خانه  خواستم کتاب را کادو پیچ کنم. کاغذ و چسب و قیچی اوردم و بی هوا شروع کردم ورق زدن چند صفحه اولش که مربوط بود به کودکی  ایران درودی. چه چیزی توجه م را جلب کرد؟ این که تقریبا تمام کودکیش از اختلاف میان فرهنگ پدر و مادرش که یکی آذری بوده و یکی نه رنج برده. با ذکر جزییاتی که حداقل برای من که مادرم اذریست، بیشتر از حد تصور ، اشناست.یک بمب قابل انفجار. نَه. کتاب را نباید به مادر میدادم. در یکی دو سال اخیر خصوصا پس از فوت بابا کم با هم بحث نکردیم. بحثی پیرامون تفاوت ها. وقتی نخواهی تفاوت ها را بپذیری وقتی فقط پی این باشی که همه را مثل خودت ببینی مثل همه ببینی ان وقت کار سخت میشود.

 کتاب را به مادر ندادم. ماند در کتابخانه خودم با گل و شیرینی رفتیم به دیدن مادر عزیز.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شباهنگ صدف نوشته های عاشقانه ردلاو چت|خاطره مدیر لاو چت عشق مانی جون است|چت لاو Iran news و بلاگ ابوالفضل خلیلی بي لیاقت دنیای فرکتال خیاط نبود ؛ اما خوب دوخت... نگاه مرا ، به نگاه خودش...!