1_ بچه ها در خانه اند و روش و مدل زندگی کاملا فرق کرده. درس و مشق و کنکور فراموش شان شده. پدرشان حکم می دهد که درس تان را بخوانید اما گوش شنوایی نیست. خصوصا پسرم که گاهی شاخ و شانه می کشد و کم مانده بود اختلاف میانشان بالا بگیرد. چرا پدرشان فکر میکند میتواند با زور و یا تنبیه حرفش را پیش ببرد؟ نمیدانم. این وسط میانه را گرفتم و خدا میداند که پسرم منطقی تر است.
2_ مزخرف ترین خانه تکانی را پشت سر می گذارم. موکت ها را دیر اوردند و خانه بازار شام است و من باصبر و خونسردی کارهایم را انجام میدهم. و البته دستشان درد نکند که بدقولی نکردند و سر همان موقعی که گفتند اوردند. نه این که بگویند دو سه روزه تحویل می دهیم و بعد مدام بد قولی کنند.
3_نسل غریبی بودیم ما.اگر یک صبح بیدار شوم و ببینم اخبار می گوید گدازه های اتشفشانی از دهانه دماوند جاری شده است اصلا تعجب نخواهم کرد. امیدوارم این بحران بیماری، زودتر تمام شود و خداوند مراقب همه ی ما باشد.
4_ " تعطیلات رمی " را گذاشتم برای تماشا. سه نفری. بچه ها اولش به ان خندیدند که قدیمی است و چه هست و چه نیست. کم کم جذبش شدند. پسرم که هی رفت و امد و هم پرسید و هم جسته گریخته دید. اخرهایش را کامل دید. می پرسیدندخبرنگارها چرا عکس های پرنسس را نفروختند؟ و این نسل هم، نسل عجیبی ست.
درباره این سایت